《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم》
《اَللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ 》
اگر انسان نور را در روز و روشنایی بیابد ،علی القاعده است و مساله ای که اعجاب انگیز باشد نخواهد بود،علی القاعده نور را در روز و در روشنایی باید پیدا کرد.
اگر سخاوت و کرم و بخشش و جود را انسان در نزد ثروتمند و مالدار بیابد قابل اعجاب نیست،آن کسی که داراست،مالدار است،غنی است،این می تواند سخاوت داشته باشد و از دستش بریزد.
اگر برقی در تاریکی بجهد،نوری در ظلمت بدرخشد این قابل توجه است،از اول صبح که ما بیدار می شویم تا شب همه مردم همه جور حرف میزنند،سخن می گویند،بعضی ها اصلا سخنرانی می کنند،کارشان این است،هیچوقت انسان اعجاب نمی کند ولی ظهر ،شب که آدم به خانه می آید یک طفل چهارماهه یک مرتبه می گوید بابا،ببین چقدر برای تو قابل اعجاب است،دو مرتبه می گوید مادر، اینقدر صدا میزند خویش و قوم و رفیق و دوست را که بیا نگاه کن دارد بابا می گوید ،خوب بیا اینقدر من برایت بابا بگویم،هر چه دلت بخواهد، برای چه تعجب نمی کنی؟؟
برای چه آن بچه دیگرت که در سنِ بیست سالگی است اینقدر برایت حرف میزند برایت قابل اعجاب نیست؟؟
همه جور سخن با تعقل هم می گوید،این بدون قصد می گوید،بدون نیت می گوید بابا،بدون توجه می گوید.
هیچ فکر کردی چرا این برایت قابل تعجب است،یک بابا گفتن یک مادر گفتن که اینقدر به رخ کشیدن ندارد،دیگران سخن را با تفکر و تعمق می گویند،چطور از او نمی پسندی و نمی پذیری،برایت اعجاب ندارد،این ندای《 علی》 سر میدهیم،ندای 《ولی》سر می دهیم،《 وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ》توی آسمانها بگرد،نیست.
در ملکوت بگرد،نیست.
ولی اگر او بخواهد می بینی،با همین تن خاکی که تو،توی عالم ماده و طبیعت دچارش هستی به تو چهره نشان می دهد،این قدرتش است،توی آسمان پرواز کردن آسان است،توی آب شنا کردن آسان است،اگر توانستی از زمین خاکی نپری و خودت را توی آب نیندازی، روی زمین باشی و پرواز کنی و روی زمین باشی شنا کنی،بدون اینکه خودت را به آب بکشی،و بدون اینکه به پرواز بیایی،مگر ممکن است؟؟
قرآن می گوید ممکن است.
《وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ》با تو سخن می گوید ،از عالم تن ،ماده.
در اِنقمار و استغراق عالم تن هستی یک مرتبه می بینی می آید جلوی تو می ایستد.
مگر عزای امام حسین علیه السلام جایش روی زمین بود که برپا کنند؟؟؟
روی خاک بود؟؟
مگر عزای امام حسین علیه السلام از آن ،من و تو بود؟؟
در بارگاه قدس که جای من و تو نیست،سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است.
عزای امام حسین را آوردن روی زمین برای من و تو و گفتند می توانید بر سید الشهداء علیه السلام گریه کنید.
من با این تن گریه کنم ؟؟
من با این وجود، یاد امام حسین کنم؟؟
《أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ》،من با این فکر 《یاحسین 》بگویم ؟؟
من با این زبان 《یا علی》بگویم؟؟
من با این پا به روضه امام حسین بیایم؟؟
دیدید ،آوردندنت.با اینکه نه پایت قابلیت راه رفتن به این وادی را دارد ، نه چشمت می تواند این جاده را ببیند،نه قلبت می تواند تحمل این مصیبت را بکند نه فکرت کشش دارد،با همین تن تو را اینجا آوردند.
《وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ》،بر این روال که حرکت می کنی[ ما هر روز می خواهیم صحبت کنیم،هر روز.
دیروز روز آقا باب الحوائج که بندِ قنداقه اش را به دست هیچ کس ندادند ،بندِ قنداقه اش را هااااا،به دستِ هیچ کس ندادند،وجود 《علی اصغر 》یک وجودی است که همین اندازه،بگویم امام حسین با آن عظمت چشم به حرکت این فرزند دوخت.
روز عاشورا توی آن اوج قدرت،امام حسین که در آمده بود چشمش به علی اصغر بود.
و دستش به قنداقه علی اصغر بود،هیچ چیزش معلوم نشد.
آدم یک جایی قرار می گیرد که نمی تواند منبر برود،چه چیز را می تواند بگوید؟
آن نقطه ای را که می خواهد بگوید گفتنی نیست.
ذکر مصیبت اینجوری است، وسط سخن آدم می برد،زبان به تَلجلُج می افتد، می خواهد یک چیزی را بگوید،اینقدر زبان را اینطرف آنطرف می برند که گفته نشود،امتناع می کند، عالم تن است،عالم ماده است،ولی می گویند همین جا باید گفته بشود،باید بگوییم،ولو گفتِ او نیست،ولو سخنِ او نیست،این خلقِ ظرفیت می کند،در شنونده،مستمع ،نام او که برده می شود و انسان به ساحت قدس و جلالش که به محبت بنشیند این خلق ظرفیت می کند،خلق استعداد می کند،خاصیتش است]
ارض است،جای او نیست که به زمین بیاید و خاک نشین بشود، ولی قدرتش اینگونه است که به زمین می آید ،خاک نشین می شود و از همین جا یک نور افشانی می کند که سماواتیان ،همه در نگاه به این وادی حیرانند، او را نگاه می کنند.ولو در عالم تن است،توی عالم ماده است،توی عالم طبیعت است،این قدرتش است.
آدم توی اوج عبادت که قرار می گیرد،در اوج مناجات که می نشیند،آنجا اگر 《یا الله》گفت ،با《یا الله》به معراج راه پیدا کرد،کاری نکرده، اقتضای مناجات و اوج عبادت راه به معراج است ولی اگر توی حرکات عادی و زندگی روزمره این در هر حرکت به معراج برود این دیدنی است،این تماشایی است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مقداد فرمودند [ چون یکی دو مرتبه نقل کردیم که هر کس دنبال سندِ این روایت می گردد،سندش موجود است] مقداد «اِنَّ لِلْحُسَیْنِ مَحَبَّهً مَکْنُونَهً فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینِ»، روی زمین نشستی ،توی عالم طبیعت هستی،ولی می شود عشق امام حسین علیه السلام توی دلت باشد،همه جور توی عالم زندگی کنی،هر کار میخواهی بکن،می شود،می سازد، با اینکه جایش توی این عالم نیست،رسول خدا می فرمایند برای حسین من در قلوب و دلهای مومنین یک محبت مکنونه ای هست . مکنونه معنایش این است ؛ یک محبتی که می باشد و می باشد و می باشد. کائن ،بودن است،مکنون آن چیزی است که این بودن را به مفعولیت آورده است،یعنی ایمان از محبت امام حسین علیه السلام جدا نیست،ایمان علامتش بودنِ محبت امام حسین در دل است.
رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلم ساکت شدند ،حرف دنباله داشت،بقیه اش را به مقداد نگفتند، بعد فرمودند یا مقداد سَل اُمَه، اگر میخواهی حرف را تمام بشنوی برو از مادرش زهرا سلام الله علیها سوال کن که چگونه است.
وقتی مقداد آمد خدمت حضرت صدیقه سلام الله علیها برایش صحبت کردند،حضرت زهرا سلام الله علیها از دور زمان عالم هستی، گرفتند.
مقداد اهل سِرّ بود،مقداد لیاقت شنیدن داشت و بعد فرمودند مقداد چرا ،می شود کسی بخورد،بیاشامد،کسب و کار و تجارت و زن، همه چیز داشته باشد ولی وجودش پر از نورِ محبت سید الشهداء علیه السلام باشد،میشود.
《وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ 》،وقتی هنگامش برسد توی عالم تن برایت [امام صادق علیه السلام فرمودند دابه الارض، وجود مقدس جدِ بزرگوار ما امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام است.
او با تو سخن می گوید.
این سخن گفتن چیست؟؟هااا؟ چگونه است؟؟
این را یاد بگیرید اگر《 إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ…》را یاد گرفتیم،اگر 《دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ 》را شناختیم،
《تُکَلِّمُهُمْ》را هم می شناسیم.
این《 تُکَلِّمُهُمْ》چه جوری است که حرف میزنند؟؟
تا توی این عالم هستیم که راه نداریم به آن معرفت ، سخن را از دهان و زبان و مکالمه حرفی،باورمان می آید،اینجوری است.
ولی اگر توی آن عالم معرفت برویم،《تُکَلِّمُهُمْ》
این است که به تو می گویم،وقتی که《یاعلی》می گویی این 《تُکَلِّمُهُمْ》است،این سخن 《علی》است.
هر《یاعلی》گویی،هر کس یک یاعلی می گوید این را نمی تواند به لفظ بیاورد،تلفظ کند،سخن بگوید،مگر گوینده اش 《علی》باشد.
《یاحسین》هم همین است، هر کس 《یاحسین》می گوید ،ندا را خودِ سید الشهداء علیه السلام بلند می کند،هر کس توی عالم، اسماء
آنها را به زبان جاری می کند و یاد آنها را به دل دارد،این تو نیستی که یاد او میکنی اوست که یاد تو می کند.
محال است، توی عالم یکنفر نمی تواند یاد آنها کند،این اوست دارد تو را یاد می کند.منتها ؛
از صفای مِی و لطافت جام
درهم آمیخت رنگ جام و مدام
تو خیال کردی داری 《علی》را صدا میزنی و 《یاحسین》می گویی؟؟
او خودش را دارد صدا میزند.این مسلم است،این هیچ شکی در او نیست،پس می شود یک آدم توی این عالم طبیعت و ماده [ارض است دیگر،اقتضا ندارد] با این بی قابلیتی،با این آلودگی،این ندای حسینی از حلقومش بیاید،می شود،اعجابش در همین است که من و تو هم می شود 《یا حسین》بگوییم،این می شود،شده است،می شود در عزایش نشست،این اعجاب است،بزرگترین معجزه است،از همه معجزات رسول خدا این معجزه بالاتر است که من و تو هم بگوییم 《یاحسین》، بله بگو، او خودش را دارد می گوید این از ارضِ وجود دارد ندا در می دهد،آخر جایش نیست،باید اینقدر در طهارت ،طهارت،طهارت،به آن جایی می رسد که جز خدا
کسی نمی تواند 《یاحسین》بگوید،به آنجا هم می رسد.
[یک روایت بخوانیم] عرض کرد آقاجان ،یابن رسول الله ما دیگر آخر عمرمان است،آفتاب لب بام هستیم،پایمان لبِ گور است،(پیرمرد بود،خیلی ضعیف و نحیف،روز به روز حالش خرابتر) .حضرت از او سوال کردند چه شده؟
عرض کرد آقاجان آخر عمر داریم بی ایمان از دنیا می رویم.
فرمودند: چطور؟؟ چه شده؟ چه کاری،چه عملی؟؟چه حرفی؟چه سخنی؟چه پیش آمده؟
عرض کرد آقا خجالت میکشم بگویم.
فرمودند :نه بگو ببینیم تو را چه شده.
عرض کرد آقاجان می دانید که من همه شماها را قبول دارم، جد شما رسول خدا صلوات الله علیه و آله را به نبوت و رسالت،خاتم انبیاء می دانم ،جدتان امیرالمومنین را خلیفه بلافصل می دانم،به مادرتان زهرا سلام الله علیها عشق می ورزم.
حضرت فرمودند خوب اینها که خوب است،این که بی ایمان از دنیا رفتن نیست.
عرض کرد نه آقا یک حرف دیگر دارم که خجالت میکشم آن را به شما بگویم ،شما را ،پدرتان و همه را امام میدانم و یک حرفی دارم .
فرمودند خوب بگو، چه شده که اینقدر کاهیده شدی.
عرض کرد آقاجان من توی شماها حتی مادرتان زهرا سلام الله علیها،جدتان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم،من حسین علیه السلام را از همه بیشتر دوست دارم، من عشقم به حسین شما خیلی زیاد است ،هیچکدامتان را به اندازه 《حسین》دوست ندارم.
امام صادق علیه السلام شروع به گریه کردند،گریه کردند،گریه کردند.
عرض کرد آقاجان ببخشید من اشک شما را در آوردم،حرفِ ناصوابی گفتم.
فرمودند :《لا وَالله اَنتَ اِذاً مِثلُنا اهلَ البیت 》تو توی اعتقاد پایت را جای پای ما گذاشتی،ما اهل بیت هم همه مان اینجوری هستیم،ما اهل بیت ،《حسین》 را بیشتر از دیگران دوست داریم،حتی از جدمان رسول خدا هم بیشتر دوست داریم.
خوش به حالت، تو کسی هستی که کامل الایمان هستی.
توی عالم تن ،عرضِ وجودی اش به اینجا کشیده شده،اقتضا دارد که ادعا کند در پیش امام صادق صلوات الله و سلامه علیه که من جدِ بزرگوار شما اباعبدالله الحسین را از همه بیشتر دوست دارم ، باب نجات امت است،سفینه النجاه است ،رحمه الله الواسعه است،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم قتل یک کسی را دادند که مهدور الدم بود در یک حدی که هر جا مسلمان ها او را دیدند بگیرند او را بکُشند.
فراری بود دیگر،راهی نداشت.چون متوجه شد این دست مسلمانها بیفتد تکه تکه اش می کنند.
یک نیمه شبی دلش برای زن و بچه اش تنگ شد گفت بروم یک سری به آنها بزنم که اگر من را کشتند آخرین ملاقاتی با زن و بچه ام داشته باشم.
آمد و توی خانه ماند،آفتاب بالا آمد،شب را ماند،زن و بچه گفتند بلند شو برو که اگر مسلمانها بفهمند خانه را روی سرِ ما خراب می کنند،اقلا ما زنده بمانیم ،ما راحت باشیم،بلند شو،یک جوری از دست اینها بلکه فرار کنی.
هی آمد در را باز کرد،دید یک مسلمان رد می شود در را بست،هی در را باز کرد،دید نه نمی شود فرار کند،دو سه مرتبه گذشت ،ناگهان از لای در نگاه کرد دید امام حسین علیه السلام طفل سه چهار ساله دارند توی کوچه های آنوقت مدینه عبور می کنند،در را باز کرد و امام حسین را بغل گرفتند، شروع کرد به طرف خانه رسول خدا دویدن ،وارد شد با این حالت که امام حسین توی بغلش بود ،خودش را انداخت بر پاهای رسول خدا، عرض کرد یا رسول الله اگر میتوانی بکشی حالا بکُش.با حسین آمدم.
رسول الله اینقدر گریه کردند،فرمودند کسی را شفیع آوردی که هیچ کس دیگر نمی تواند حکم قتل تو را بدهد،تو نجات پیدا کردی،تو در دنیا و آخرت در امن و امان هستی،نه در این دنیا نجات پیدا کردی،روز قیامت هم درِ خانه حسین آمدی،پناه به حسین آوردی،نجات پیدا کردی.
[ امروز روز علی اکبر علیه السلام است،مصیبت
این ولیِ خدا که حادثه کربلا نشان می دهد آقا علی اکبر که بدون شک و بدون ریب به ولایت کلیه و مطلقه رسیده است.
چند تا روایت در این باب هست که در ضمن ذکر مصیبت و مقدمه ای که من عرض میکنم تا عزیز همه ما آقای خلج ما را به فیض برسانند بعد هم که امشب شبِ تاسوعاست ،عزاداری ادامه دارد و رفقا میخواهند بعد از نماز سینه بزنند ،عزاداری کنند،دستِ ما هم به دامن آنهاست،چشمِ امید ما هم به عزاداری آنهاست ان شاءالله همه ما را دعا می کنند عزیزان ما.]
عرض کنیم در ذکر این مقدمه توسل همه نوشته اند که آقا علی اکبر اَشبَهُ الناس به جده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است.
《کُلَ مَشتَقنا اِلی لِقاءِ جَدِنا رَسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نَظَرنا اِلی هذَا الغُلام 》اهل بیتِ امام حسین علیه السلام چنین گفتند ما هر وقت که شائِق لقاء جدمان رسول خدا میشدیم می رفتیم به صورت علی اکبر نگاه می کردیم،این وِجهِه ،وِجهِۀ رسول اللهی بود.این در ظاهر است که انسان را با چشم می بیند ولی در باطن جور دیگری است ،این مقام رسول اللهی است،لذا امام حسین علیه السلام هم وقتی که محاسن را توی دست گرفتند و به علی اکبر امر کردند باباجان حالا میخواهی بروی برو ،همین را گفتند 《اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ》
من کسی شبیه تر و نزدیکتر به رسول خدا از این جوان نمی بینم .
[عجیب غریب است این، برای چه بریده بریده حرف میزنم؟ اولا من بگویم چرا و چیست.ما دیروز روضه حضرت علی اصغر نخواندیم به یک علتی که نمی شود ،تا آنرا نخوانیم راه به علی اکبر برایمان باز نمی شود، خیلی جدیت میکنم بتوانم بگویم نمی شود،هی بریده و مقطع صحبت میکنم.
یک روضه ای است علی الله امروز میخوانیم ولو روزِ علی اکبر است ،خیلی مختصر،علی الله(پناه بر خدا،توکل برخدا).
هر کس می خواهد نقل کند، نه تا حالا این مساله گفته شده و نه بعد کسی، تا الان توی مقتل این روضه امروز را هر کس میخواهد از من نقل کند،دیگر نقل بکند،تا حالا گفته نشده .
روز علی اکبر است روضه علی اصغر می خوانیم
و بعد می رویم.
همه نوشته اند که تیری که به گلوی علی اصغر اصابت کرد تیرِ سه شعبه بوده ،همه نوشتند،مقاتل این را دارد《 فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ》،یک چیزِ ابتدایی است،اینهایی که ادبیات خواندند درس های ابتدایی است،معنای مِن و اِلی را می دانند که چیست،که یک ابتدا و انتها را می رساند ،از یک نقطه شروع می شود به نقطه دیگر ختم می شود ،تیر اینگونه بوده که از یک جا آمده و به جای دیگر رفته، از یک بنا گوش آمده و از بنا گوش دیگر در آمده ،عبارات مقاتل را می گویم که ترکیب کار معلوم بشود،توی شهادت علی اصغر یک حادثه ای برای امام حسین علیه السلام پیش آمده که فقط و فقط خودش می داند که این حادثه چه بوده،فقط ذات مقدس حسینی میداند که چه کار کرده است،ببینید تیرِ سه شعبه [من باید اینها را بگویم] به این ترکیب است،یک تیر این وسط که بلند تر است و دو تیر هم هست این طرف و آن طرف که سر تیرها به طرف راست و چپ منحنی است،این دو تیر صاف نیست ،خوب به من نگاه کنید ،باید این معلوم بشود ،این دوتا وسط باز است ،فاصله دارد،یک تیر فاصله می دهد به تیرِ وسط و این تیر فاصله می دهد به این تیر،یک کم دقت کنید ،یک مصیبت میخوانم که تا آخر عمر گریه کنید،یعنی هر وقت یادت بیاید گریه کنی،ببینید تیری که به حلقوم علی اصغر رسید یک حالتی را ایجاد کرد که اجازه نداد آقازاده دست و پا بزند،یعنی رسیدن همان و شهادت همان.هنوز حرف هست،دقت کن، یک عنایتی کنید،هنوز ما روضه علی اکبر می خواهیم بخوانیم دقت کنید،تیر سه شعبه تنها گلو را پاره نکرده،دقت کن ،قبل از اینکه گلو پاره بشود حالت خفگی به علی اصغر دست می دهد،مصیبت را می خواهی نقل کنی دیگر اینجوری نقل کن،بریدگی بعد است ،اول خفگی دست داده،به این ترکیب بوده،حالا گوش بده؛
آقا علی اصغر را بغل گرفتند،آمدند دمِ خیمه ها،به حضرت زینب گفتند طفل رَضیع من را بیاور،قنداقه را محکم کردند،دستشان گرفتند،به این کیفیت بود،علی اصغر روی دست امام حسین بود،به طرفِ چپِ امام حسین ،روی دستِ چپ،که طرف قلب است روی قلب گرفتند،صورت علی اصغر به طرف بابا بود،امام حسین علیه السلام صورت را برمی گرداندند صورت به طرف لشکر نبوده،بنا گوش به طرف لشکر بود،نشان دادند ،بنا گوش به طرف مردم است می بینند ،یک بنا گوش طرف شانه است،گوش علی اصغر روی شانه امام حسین علیه السلام قرار گرفته است،خوب دقت کن،اگر جگرت تا آخر عمر آتش نگرفت،که این تیر چه کار کرده،گوش بده،فاصله بین این دوتا تیر سه شعبه با گردن علی اصغر ،گردن بیشتر بوده،فاصله کمتر بوده،یعنی هراندازه اى را فرض کنی،تیر که به شدت آمده رفته این گلو را فشار داده اول این دوتا خفه کرده بعد تیر از این طرف بنا گوش رفته از این طرف در آمده.
《 فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ》،گلوی علی اصغر بین این دوتا قرار گرفت،امام حسین تا نگاه کردند تیر را اینگونه دیدند ،دلشان نیامد تیر را بکِشند ،یک دست را گذاشتند زیر سر و یک دست قنداقه را گرفت،علی اصغر را تکان دادند تیر نیفتاد ،همه را آوردند به خیام دار الحرب ،علی اصغر را خجالت کشیدند ، اگر مادرش ،عمه ببیند این تیر به گلوی علی اصغر است طاقت ندارند، رفت پشت خیمه ها با غلاف شمشیر زمین را گود کردند ،علی اصغر را گذاشت توی زمین،لذا امام زین العابدین علیه السلام فرمودند [یا بقیه الله]حرمله یک داغی به جگر من گذاشت که هیچ گاه آن داغ از دل ما بیرون نمی رود،از تیری که به قلب امام حسین خورده بالاتر بوده ،سید الشهداء،علی اصغر را با تیر سه شعبه توی خاک گذاشت هر چه مادرش سوال کرد امام حسین جواب نداد ،هر چه سوال کرد به زینب جواب نداد ،این حالت توی امام حسین چنان عمیق بود که وقتی سر کشته علی اکبر آمد داغ علی اصغر اجازه نداد قدرت امام حسین ،علی را بلند کند.مصیبتی که از علی اصغر ،امام حسین علیه السلام کشید چنان عمیق بود که سر کشته علی اکبر توان امام حسین را برده بود .
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مددی